همه چیز هست

عکس جوک اس ام اس کلیپ

همه چیز هست

عکس جوک اس ام اس کلیپ

قصه مومیایی

حدود 1000 سال پیش شهری بودکه یک امپراطور بد جنس داشت نا م او جیک بود اوبا هر کشوری که جنگ می کرد تعداد زیادی از سربازان انها را گرو گان می گرفت و به قصر خود می بردود رانجا تمام گروگان ها را به اتش می کشید خلاصه او ادم بد جنسی بود اما او زنی داشت که از بد جنسی ها ی جیک خسته شده بود پس طسمیم گرفت جیک راشبانه در هنگام خواب با خنجری زهر الود بکشد واو این کا را انجام دادوجیک را مومیایی کردند زن اوخنجر را در چاله پنهان کرد. در این شهریک معجون وجود داشت که هر کس از ان می نوشید دیگر نمیمرد وجاودانه می ماند ان معجون در یک قار در رشته کوه های هیمالیا بود . 1000 سال گذشت یک کارخانهی اجر سازی که داشت خاک برداری میکرد به تابوت جیک بر خوردند و وقتی انها دیدند که تابوت خیلی قدیمی است ان را به موزه تحویل دادند یکی ازکارکنان موزه که انسانی مکار بود ونامش اریک بود او با چند نفر از دوستانش به کوه هیمالیا رفتند چون او خیلی پیش نقشه ی معجون را دیده بود وقتی اریک ودوستانش به قار رسیدند یکی از انها داوطلب شد که در قار برود اورفت درون تاریکی قار صدایی وحشتناک اورا تحدید کرد وناگهان از دل تاریکی موجودی گاو نما بیرون امد وان داوطلب را با شاخ های تیز اش تیکه تیکه کرد اریک کاملا فراموش کرده بود که معجون 7محافظ دارد او برای هر7 محافظ نقشه یی کشید خود و10تن از دوسانش به داخل قار رفتند اولین محافظ یک مار بزرگ بود که ان ها با بمبی که شباهت زیادی به موش داشت به خورد مار دادند و بعد چند ثانیه مار به 1000 قسمت تبدبل شد ومرد بعد مجدد به راه افتادند این دفعه2محافظ امدند یکی از ان ها یک خرس بودودیگریک سگ انها برای دو محافظ نقشه نداشتند پس دو نارنجک برای انها پرتاب کردند خرس مرد اما سگ فرار کرد وبه همه ی محافظ ها خبر داد 5 محافظ از راه رسیدند اریک فهمیده بود که سگ به بقییه ی محافظ ها خبر داده پس بالای سقف یک عالمه تیق اویزان کرده بود که فقط لازم بود یک دکمه رافشار دهد تا تمام محافظ ها بمیرند واین کار را کرد اما از این5محافظ1محافظ زنده ماند وازان 10نفر هم 1 نفر باقی ماند اریک و گاو نما اریک انسان با هوشی بود وبایک نقشه توانست گاو نما را ازبین ببرد ولی هر چه گشت نتوانست معجون راپیدا کند اما بعدا فهمید که باید در زمین پنهان شده باشد بعد چند روز گشتن در اخرمعجون پیدا شداو به راه افتاد وقتی به شهر رسیدمعجون را به خورد مومیایی داد مومیایی جیک بیدار شد گلوی اریک را گرفت واو را پرت کرد بعد به داخل شهر رفت وهمه را ترساندودنبال افرادش رفت اریک به دنبال او رفت جیک به بیرون شهر رفت به پیش یک دیوار خیلی بزرگ رفت یک ورد خواند نا گهان از ان دیوار 100نفر درست شد او وافرادش میخواستند به شهر حمله کند که اریک طسمیم گرفت برود وبا همان خنجر ی که قبلا زن جیک اوراکشده بود باهمان دوباره جیک را بکشد وخنجر را از موزه برداشت و برای جنگ با جیک رفت او با لای پل ایستاد وقتی جیک از زیر پل با یارانش می رفت اریک پرید و مجدد خنجر را در قلب جیک فرو برد. جیک مرد همین طور اریک . نویسنده: پدرام نجفی پایان

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد